محل تبلیغات شما



هوا جوری آلوده است که ورم کردن گلویت را می توانی احساس کنی، هوا غبارآلود و گرفته است حتی نور خورشید را هم نمی توان لمس کرد ، زمستان در آلودگي پایتخت آغاز شده و خبری از برف و سپیدی کوچه ها نیست .

هوای سرد و گرفته را نفس می کشم ، هوایی که هر نفسش مخل حیات  است و نبودش مساوی ممات.


حرف زیاد است برای نوشتن ، پائيز نفس های آخرش را می کشد ، شلوغی برگ باران به عریانی درختان ختم می شود و داستان ناتمام آدم ها به سردی زمستان کشیده می شود ، جملات بی ربط قطار می شوند و. دستانم بدون مغز می نویسند ، آشفتگي از سر تا پای پست می بارد و من می مانم و انبوهی از جملات نوشته نشده که عین سوگواران بی مزار با بغض نگاهم می کنند.


باران نم نم می زند بر خاک دود آلود ، من درست مانند خیلی از آدم های اطرافم محو تماشای سیل ترافیک ماشین هایی هستم که با بنزین سه برابری دود می کنند و گهگاه بد وبیراه نثار هم می کنند.

باران به سر و صورتم می زند و نرم نرم کل کیفم رنگش تغییر می کند، همه چیزهای اطرافم نرم نرم رنگ باختند ،کی به این جهان سیاه و سفید رسیدم خدا می داند .

حالم اصلا خوب نبود، یعنی اصلأ خوب نیست ،بین برزخ و جهنم معلقم ،نه این طرف چنگی به دل می زند و نه جرئت سقوط دارم ، یک رشته ی کمی محکم تر از مو مرا به زندگی چسبانده ، دست و پا می زنم ، مدام بیشتر فرو می روم در باتلاق خود ساخته. تقویم گوشی نوشته امروز روز جهانی معلولین است ، فکر می کنم به حرف های روانشناسی رشد ، فکر می کنم که انرژي آدم ها در کمبود ها منتقل می شود و کمبود ها را جبران می کند، برخى نبودها برای رشد اامی است برای از نو تازه شدن برای اثبات ها و توانستن ها . بعد خسته و ناامید تر از قبل سخره می گیرم این مثبت اندیشی احمقانه را، تم امیدواری و لبخند دائم من حالا کم کم در مه ای غليظ گم می شود ،منم و آسمان ابری غبار آلود، منم و هوایی که مدتهاست غایب است و شاید اصلأ منم که نیستم.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها